امروز صبح برای صبحانه رفتیم باغ غدیر.خوش گذشت.تا ده برگشتیم.امیرمهدی و امیرعلی تا چند ساعت خوابیدن ولی نجمه جلسه اول کلاس زبانش را رفت.امیرعلی الان می گفت.پس من کی می رم کلاس قنقاشی.منظورش نقاشیه.حالا هر سه رفتن توی کوچه بازی.براشون کیک پخته ام.
دیروز تولد امیرعلی و امیرمهدی را با هم گرفتیم.تولد امیرعلی روز عاشورا بود با تاخیر گرفتیم.البته یه تولد خانوادگی و خانوادگی.امیرعلی اصرار می کرد که براش تولد بگیریم .
دیروز خانه آقاجون بودیم. امیرعباس به امیرعلی میگه علو. امیرعلی گفت امیرعباس خودش علو است. فکر کرده بود حرف زشت بهش زده. بعد هم هی می گفت عباس خیلی علو وه.