زندگي شاد مازندگي شاد ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
نجمه ساداتنجمه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
اميرمهدياميرمهدي، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ستاره هاي كوچك من

بدون عنوان

از 22تا27 فروردین که مصاددف با ایام مبعث بود را رفتیم مشهد. با قطار رفتیم و شماها چه کیفی کردید در قطار. البته کلی هم شیطنت کردیدو نمی خوابیدید و... با هم بودنتان خب است. خوب هم بازی هایی هستید برای هم. گرچه آخر اغلب بازی هایتان به دعوا ختم می شود.
2 ارديبهشت 1397

✍️ تایید و ثبت مطلب

نجمه سادات مدرسه است و امیر مهدی خواب. تا ساعت نه می خوابه. امروز غذای همگانی نجمه اینا سالاد ماکارونی بود. تا حالا نخورده و بعید میدونم دوست داشته باشه. سالاد ماکارونی ...
20 اسفند 1396

میلاد حضرت زهرا

چند روزه حسابی مشغولیم. چهارشنبه عروسی ناصر عمو بابا بود. فکر کنم به نجمه سادات که اصلا خوش نگذشت. خانم جان موهاش را کوتاه کرده و او چقدر بعدش گریه کرد. عروسی هم نمی خواست بیاد می گفت من که مو ندارم کجا بیام. آنجا هم یه سره روسری اش سرش بود و البته بیشترش توی قسمت مردانه بود. اما امیرمهدی خوب خوش گذراند. در رفت و آمد بود و مدام شیرینی و میوه می خورد. روز عروسی هم که هردو بیشتر توی کوچه و با بچه ها بودن. دیشب هم خونه عمو امیر جشن بود. عصر رفتیم خونه آقا جون. و شب به زور از آنجا بیرونشون کشیدم. ریحانه هم دنبالمون آمد.
20 اسفند 1396

خونه اقاجون

امروز خیلی خسته ام کردید. امیرمهدی از صبح یا روی موتو رهاست و برای داشتن کلید گریه می کنه و یا معلوم نیست از کجا کلید ماشین ها را پیدا می کنه در ماشین عمو منصور را باز می کنه وداخل ماشین میشینه و بوق میزنه.هی می ارمش تو و دوباره بیرونه. حالا با هزار ترفند و قصه و لالایی خوابوندمش. نجمه هم از بازی با علیرضاو متین و سجاد خسته شده و میگه کاش دختری بود که با هم بازی می کردیم. حالا هم از فرش ها افتاد و دوباره گریه. الان رفته پیش علیرضا تا مامان او براشون قصه بگه. داریم توی تلوزیون اقاجون اینا عکس های جشن سالهای قبل را می بینیم. چقدر امیرمهدی عوض شده.عمو مجید اینا و عمه بتول هم اینجا بودند که رفتند.
2 ارديبهشت 1395

جشن میلاد امام علی

دیشب خونه اقاجون جشن بود. صبح رفتیم یه سر زدیم. بعد از ظهر من کلاس داشتم. هر دو تادون را خونه اقاجون گذاشتم. نجمه هی گریه کرد که من خوابم می اد ولی بی پتوی خودم خوابم نمی بره. گفتم خوب نخواب . دوید رفت خونه دایی سید علی.
2 ارديبهشت 1395

عروسی محمد

دیشب عروسی محمد عمو بود رفتیم تالار خانی قهجاورستان. امیرمهدی از همون اول بی حوصله بود و خوابش می امد.هی می گفت بریم خونه. کلا خیلی حوصله جایی رفتن را ندارد بر عکس نجمه. نجمه سادات بر عکس همیشه رفت قسمت مردانه. هی با علیرضا می رفتن و می امدند و من هی حرص می خوردم که هوا سرده بیرون نرو یه بار امد دستاش یخ بود گفت رفتم نوشابه می چیدم . یه بار هم گریون امد که یه پسره کتکم زد من حریفش نشدم. نجمه خیلی دوست داشت بره عروس کشون .گفتیم زود می ریم و می اییم. توی راه داماد کوچکه عمو با یه ماشین تصادف کرد ماشین له شد ولی خودسون اسیب جزیی دیدندبعد رفتیم خانه مادر عروس . انجا هم یکی از ترقه اسیب جزیی دید. تا بریم خونه داماد و برگردیم دیگه ساعت چهار صبح بو...
1 ارديبهشت 1395