زندگي شاد مازندگي شاد ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
نجمه ساداتنجمه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
اميرمهدياميرمهدي، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ستاره هاي كوچك من

مسابقه قرآن

پريروز نجمه همراه عمو منصوراينا رفت مسابقه قرآن اداره. قرار بود هفته پيش باشه نجمه هم كلي منتظر بود ولي بعد به اين هفته موكول شد. نجمه يك ساعت قبلش آماده بود و منتظر. آنجا گفتند كه بايد شعر 12 امامش را بخوانه ولي نجمه چون بلد نبوده بدون معطلي شعر حجاب براي دختر را خوانده و بعد تازه كلي ازش پرسيده اند پس چرا حجاب نداره. بعد هم رفته بود خونه عمو و موقعي كه رفتيم دنبالش با كلي گريه ما را به داخل خانه عمو كشيد.            ...
26 مهر 1393

مسافرت رفتن بابا

چند روزه بابا رفته مشهد و ما رفته ايم خونه آقاجون . دو شب اول اميرمهدي آنجا خوابش نمي برد ، شب تا صبح هر پنج دقيقه يه بار بيدار مي شد. نمي دونم مريض بود يا به خونه آقاجون عادت نداشت ، پريروز آوردمش خونه ، با هر دو تادون رفتيم حمام و بعد از حمام اميرمهدي سه چهارساعت خوابيد. اين خانه آمدن انگار به او آرامش داد و شب خونه آقاجون كامل خوابيد. نجمه سادات اين چند روز انگار آنجا عشق مي كرد. اما ديشب بهونه خانه را مي گرفت . مي گفت دلم براي بابا تنگ شده. بابا طبق قرارش با نجمه هر روز سر ساعت 10 به نجمه زنگ مي زنه.آخه وقت رفتن بابا نجمه خيلي بي قراري كرد. بعد از رفتن بابا گفت: مامان كاش من پسر بودم تا وقتي بزرگ مي شدم مرد مي شدم و آنوقت مي تونستم زن ...
13 مهر 1393

سفرقم

پنجشنبه هفته قبل با عمو منصوراينا و آقاجون و مامان جون رفتيم قم. قرار بود چون عمو از چهارشنبه سوييت گرفته بود اما مراسم شهادت امام جواد را در مسجد بوديم ، بعد از شام رفتيم خانه آقا جون ، ما از آنجا آمديم خانه و اذان صبح راه افتاديم ولي عمواينا چند ساعت زودتر راه افتادن. ما ماشينمان را با خاله اشرف عوض كرده بوديم و آقاجون هم با ما آمد.نجمه و اميرمهدي اغلب راه را خواب بودند. نجمه سرما خورده بود و اين دو روز را بي حال و تب آلود بود. اغلب هم در حرم مي خوابيد . هرچه او خواب آلود و خسته بود ، اميرمهدي پر انر‍‍ژي و فعال بود و فقط راه مي رفت و من به دنبالش. خيلي خسته ام كرد ، حالا اينقدر خوابم مي آد كه حال نوشتن ندارم. ...
11 مهر 1393

نق

يعني حالا اميرمهدي خوابه مي خوام بعد چند روز يه كم بنويسم اما نجمه مدام نغ مي زنه انگار كامپيوتر هووشه. خودم هم خيلي خسته ام تازه از كلاس آمده ام بعد مينويسم.
8 مهر 1393

عروسي مريم

ديشب رفتيم عروسي. به قول نجمه عروسي مريم. عروسي دختر حسين رحيمي با پسر عمو سيدعلي. نجمه شده بود عروس خوشگل من. و امير مهدي يه دوماد خوش تيپ. هر دو هم اينقدر خودشون را با ميوه سير كردن كه هيچ كدوم شام نخوردند. سر ميز شام نجمه روي ميز بود و امير مهدي بغلم كه البته بعد امير مهدي همراه زن عمو الهه رفت بالا. در طول عروسي هر چه از اميرمهدي غافل مي شدم مستقيم مي رفت به طرف جايگاه عروس و دوماد و روي مبل آتها مي نشست ، آنقدر تكان مي خورد كه نشد دو تا عكس قشنگ ازش بگيرم. آخر شب هم به اصرار نجمه و بابايي پاتختي را مونديم كه اميرمهدي ديگه رفت پيش بابا.   اين هم عكس ستاره ها در كتابخانه كودكان . كه نجمه عضو آ...
30 شهريور 1393

بازارو زيارت

امروز صبح من، بابايي، عمه زينت و ستاره هاي گلم رفتيم بازار. با دو تا بچه كوچك بازار رفتن سخت است. از بغل كردن اميرمهدي كلي خسته شده بوديم تازه نجمه هم مدام نق مي زد : خسته شدم ، بغلم كنيد، برايم اسباب بازي فكري بخريد. خلاصه آخرش هم براي اميرمهدي يك پيراهن خريديم و براي نجمه يك بازي حلقه اي ( به قول خودش عقب، جلو كه اين اسم را از سجاد عمو ياد گرفته است.) . دو تا شانه هم برايشان خريديم كه نجمه خيلي راحت در حرم مجلسي روسري اش را روي پايش انداخته بود و مو شانه مي كرد.  اين هم عكس ستاره ها در حرم مجلسي:                                    &n...
27 شهريور 1393

عروسي

ديشب عروسي حميد اميني دوست بابااينا بود. با اينكه كارت خانوادگي برايمان داده بودند ولي همه نرفتيم. نجمه با اصرار به همراه بابا رفت. حالا هم تازه از خواب بيدار شده و دارد ديشب را برايم تعريف مي كنه، از چطوري رفتن عمومصطفي با آن پايش تا بازي هايش با عليرضا، و از شيطاني هايش خونه آقاجون كه بعد عروسي رفته بودند.شام هم درست نخورده بود و آخر شب دوباره كمي شام خورد. امير مهدي هم امروز زود بيدار شده و طبق معمول در حياط قدم مي زند.     اين عكس ها را وقتي از عروسي آمد گرفتم ولي زياد خوب نشد:                                      ...
27 شهريور 1393