زندگي شاد مازندگي شاد ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
نجمه ساداتنجمه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
اميرمهدياميرمهدي، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ستاره هاي كوچك من

بازارو زيارت

امروز صبح من، بابايي، عمه زينت و ستاره هاي گلم رفتيم بازار. با دو تا بچه كوچك بازار رفتن سخت است. از بغل كردن اميرمهدي كلي خسته شده بوديم تازه نجمه هم مدام نق مي زد : خسته شدم ، بغلم كنيد، برايم اسباب بازي فكري بخريد. خلاصه آخرش هم براي اميرمهدي يك پيراهن خريديم و براي نجمه يك بازي حلقه اي ( به قول خودش عقب، جلو كه اين اسم را از سجاد عمو ياد گرفته است.) . دو تا شانه هم برايشان خريديم كه نجمه خيلي راحت در حرم مجلسي روسري اش را روي پايش انداخته بود و مو شانه مي كرد.  اين هم عكس ستاره ها در حرم مجلسي:                                    &n...
27 شهريور 1393

عروسي

ديشب عروسي حميد اميني دوست بابااينا بود. با اينكه كارت خانوادگي برايمان داده بودند ولي همه نرفتيم. نجمه با اصرار به همراه بابا رفت. حالا هم تازه از خواب بيدار شده و دارد ديشب را برايم تعريف مي كنه، از چطوري رفتن عمومصطفي با آن پايش تا بازي هايش با عليرضا، و از شيطاني هايش خونه آقاجون كه بعد عروسي رفته بودند.شام هم درست نخورده بود و آخر شب دوباره كمي شام خورد. امير مهدي هم امروز زود بيدار شده و طبق معمول در حياط قدم مي زند.     اين عكس ها را وقتي از عروسي آمد گرفتم ولي زياد خوب نشد:                                      ...
27 شهريور 1393

لباس بابايي

داشتم لباسها را تا مي كردم امير مهدي مدام لباس هاي تا شده را به هم مي ريخت. آخر دست هم لباس بابايي را برداشته بود و نمي داد. بابا هم آن لباس را به او پوشاند.                                               داخل عكس روي اپن كادوي ساره است . لحظه آخر كه مي خواستيم بريم تولد، امير مهدي كادو را پاره كرد. ما هم كادو نداشتيم. آن جوجه تيغي را داخل پلاستيك گذاشتم و كارت را در آن زدم.   ...
26 شهريور 1393

تولد ساره

ديروز تولد ساره بود. ما به خاطر تولد ساره دنبال باباو اردوي مسجد به امامزاده سيد محمد نرفتيم. ديشب هم شام را به همراه آقاجون اينا خونه خاله مانديم. نجمه گلم آنجا مثل يه حرفه اي مدام عكس مي گرفت. كچل را هم آورده بود. هر چه گفتم نيارش گفت: نه ،من بهش گفتم مي برمش ، كاراش را كرده ، ناراحت مي شه. تا آنجا هم هر دو توي كالسكه نشسته بودند. اميرمهدي عشقش اين بود كه بره دست توي كيك فرو كنه و يا كادوها را پاره كنه ، به همين خاطر همش توي بغل من بود. پسرم خيلي آرومه و عاشق در. بدترين كابوسش بسته شدن يه در باز است.                           ...
26 شهريور 1393

اولين نوشته

از همان ابتداي تولدت براي تو نجمه خاطراتت  را در دفتري ثبت مي كردم . مدتي پيش هم براي تو اميرمهدي وبلاگي درست كردم . ولي چون به هر دو تا نمي رسيدم  و از طرفي خاطرات مشترك هم زياد داريد از اين پس در يك وبلاگ از هر دو تاي شما مي نويسم.   اولين عكسي كه از شما گرفته ايم:   نجمه گلم:                                امير مهدي جونم:                                          ...
26 شهريور 1393