زندگي شاد مازندگي شاد ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
نجمه ساداتنجمه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
اميرمهدياميرمهدي، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

ستاره هاي كوچك من

مسافرت رفتن بابا

چند روزه بابا رفته مشهد و ما رفته ايم خونه آقاجون . دو شب اول اميرمهدي آنجا خوابش نمي برد ، شب تا صبح هر پنج دقيقه يه بار بيدار مي شد. نمي دونم مريض بود يا به خونه آقاجون عادت نداشت ، پريروز آوردمش خونه ، با هر دو تادون رفتيم حمام و بعد از حمام اميرمهدي سه چهارساعت خوابيد. اين خانه آمدن انگار به او آرامش داد و شب خونه آقاجون كامل خوابيد. نجمه سادات اين چند روز انگار آنجا عشق مي كرد. اما ديشب بهونه خانه را مي گرفت . مي گفت دلم براي بابا تنگ شده. بابا طبق قرارش با نجمه هر روز سر ساعت 10 به نجمه زنگ مي زنه.آخه وقت رفتن بابا نجمه خيلي بي قراري كرد. بعد از رفتن بابا گفت: مامان كاش من پسر بودم تا وقتي بزرگ مي شدم مرد مي شدم و آنوقت مي تونستم زن ...
13 مهر 1393

سفرقم

پنجشنبه هفته قبل با عمو منصوراينا و آقاجون و مامان جون رفتيم قم. قرار بود چون عمو از چهارشنبه سوييت گرفته بود اما مراسم شهادت امام جواد را در مسجد بوديم ، بعد از شام رفتيم خانه آقا جون ، ما از آنجا آمديم خانه و اذان صبح راه افتاديم ولي عمواينا چند ساعت زودتر راه افتادن. ما ماشينمان را با خاله اشرف عوض كرده بوديم و آقاجون هم با ما آمد.نجمه و اميرمهدي اغلب راه را خواب بودند. نجمه سرما خورده بود و اين دو روز را بي حال و تب آلود بود. اغلب هم در حرم مي خوابيد . هرچه او خواب آلود و خسته بود ، اميرمهدي پر انر‍‍ژي و فعال بود و فقط راه مي رفت و من به دنبالش. خيلي خسته ام كرد ، حالا اينقدر خوابم مي آد كه حال نوشتن ندارم. ...
11 مهر 1393

نق

يعني حالا اميرمهدي خوابه مي خوام بعد چند روز يه كم بنويسم اما نجمه مدام نغ مي زنه انگار كامپيوتر هووشه. خودم هم خيلي خسته ام تازه از كلاس آمده ام بعد مينويسم.
8 مهر 1393

عروسي مريم

ديشب رفتيم عروسي. به قول نجمه عروسي مريم. عروسي دختر حسين رحيمي با پسر عمو سيدعلي. نجمه شده بود عروس خوشگل من. و امير مهدي يه دوماد خوش تيپ. هر دو هم اينقدر خودشون را با ميوه سير كردن كه هيچ كدوم شام نخوردند. سر ميز شام نجمه روي ميز بود و امير مهدي بغلم كه البته بعد امير مهدي همراه زن عمو الهه رفت بالا. در طول عروسي هر چه از اميرمهدي غافل مي شدم مستقيم مي رفت به طرف جايگاه عروس و دوماد و روي مبل آتها مي نشست ، آنقدر تكان مي خورد كه نشد دو تا عكس قشنگ ازش بگيرم. آخر شب هم به اصرار نجمه و بابايي پاتختي را مونديم كه اميرمهدي ديگه رفت پيش بابا.   اين هم عكس ستاره ها در كتابخانه كودكان . كه نجمه عضو آ...
30 شهريور 1393

بازارو زيارت

امروز صبح من، بابايي، عمه زينت و ستاره هاي گلم رفتيم بازار. با دو تا بچه كوچك بازار رفتن سخت است. از بغل كردن اميرمهدي كلي خسته شده بوديم تازه نجمه هم مدام نق مي زد : خسته شدم ، بغلم كنيد، برايم اسباب بازي فكري بخريد. خلاصه آخرش هم براي اميرمهدي يك پيراهن خريديم و براي نجمه يك بازي حلقه اي ( به قول خودش عقب، جلو كه اين اسم را از سجاد عمو ياد گرفته است.) . دو تا شانه هم برايشان خريديم كه نجمه خيلي راحت در حرم مجلسي روسري اش را روي پايش انداخته بود و مو شانه مي كرد.  اين هم عكس ستاره ها در حرم مجلسي:                                    &n...
27 شهريور 1393

عروسي

ديشب عروسي حميد اميني دوست بابااينا بود. با اينكه كارت خانوادگي برايمان داده بودند ولي همه نرفتيم. نجمه با اصرار به همراه بابا رفت. حالا هم تازه از خواب بيدار شده و دارد ديشب را برايم تعريف مي كنه، از چطوري رفتن عمومصطفي با آن پايش تا بازي هايش با عليرضا، و از شيطاني هايش خونه آقاجون كه بعد عروسي رفته بودند.شام هم درست نخورده بود و آخر شب دوباره كمي شام خورد. امير مهدي هم امروز زود بيدار شده و طبق معمول در حياط قدم مي زند.     اين عكس ها را وقتي از عروسي آمد گرفتم ولي زياد خوب نشد:                                      ...
27 شهريور 1393

لباس بابايي

داشتم لباسها را تا مي كردم امير مهدي مدام لباس هاي تا شده را به هم مي ريخت. آخر دست هم لباس بابايي را برداشته بود و نمي داد. بابا هم آن لباس را به او پوشاند.                                               داخل عكس روي اپن كادوي ساره است . لحظه آخر كه مي خواستيم بريم تولد، امير مهدي كادو را پاره كرد. ما هم كادو نداشتيم. آن جوجه تيغي را داخل پلاستيك گذاشتم و كارت را در آن زدم.   ...
26 شهريور 1393

تولد ساره

ديروز تولد ساره بود. ما به خاطر تولد ساره دنبال باباو اردوي مسجد به امامزاده سيد محمد نرفتيم. ديشب هم شام را به همراه آقاجون اينا خونه خاله مانديم. نجمه گلم آنجا مثل يه حرفه اي مدام عكس مي گرفت. كچل را هم آورده بود. هر چه گفتم نيارش گفت: نه ،من بهش گفتم مي برمش ، كاراش را كرده ، ناراحت مي شه. تا آنجا هم هر دو توي كالسكه نشسته بودند. اميرمهدي عشقش اين بود كه بره دست توي كيك فرو كنه و يا كادوها را پاره كنه ، به همين خاطر همش توي بغل من بود. پسرم خيلي آرومه و عاشق در. بدترين كابوسش بسته شدن يه در باز است.                           ...
26 شهريور 1393

اولين نوشته

از همان ابتداي تولدت براي تو نجمه خاطراتت  را در دفتري ثبت مي كردم . مدتي پيش هم براي تو اميرمهدي وبلاگي درست كردم . ولي چون به هر دو تا نمي رسيدم  و از طرفي خاطرات مشترك هم زياد داريد از اين پس در يك وبلاگ از هر دو تاي شما مي نويسم.   اولين عكسي كه از شما گرفته ايم:   نجمه گلم:                                امير مهدي جونم:                                          ...
26 شهريور 1393